حاشيهنويسي علی میرمیرانی بر يادداشت فريده حسنزاده
سینما روز _ ديروز و در همين صفحه يادداشتي خواندم از خانم مترجم، فريده حسنزاده، خطاب به ترانه عليدوستي با اين مضمون كه چرا جايزهاي كه بابت ترجمه گرفته، پسنداده است.
دو بار يادداشت را خواندم و هر بار بيشتر حيرت كردم از اين خصلت غريب و پارادوكسيكال ما ايرانيها كه هم تشنه شهرتيم، هم آن را تحقير و تخفيف ميكنيم!
من هيچكدام از اين دو بانو را از نزديك نميشناسم و تنها با آثار هردويشان در حوزههاي كتاب و سينما آشنا هستم. اساسا مترجم هم نيستم، روزنامهنگاري هستم كه گاهي مرتكب نوشتن كتابي هم شده، پس بحثم يك بحث درونصنفي نيست. نگاهم متوجه رشك آشكار و نهان تكتك سطور آن يادداشت است كه تاسف را زماني فزوني ميبخشد كه بدانيم نگارندهاش فرهيخته است و صاحب آثار ترجمهاي خوب و بعضا ماندگار.
تخفيف و تحقير از سطر اول يادداشت شروع ميشود با اين جمله كه فلاني تو همسن بچه من هستي! و بعدتر در دل مطلب همين نگاه و استدلال ادامه مييابد كه وقتي تو به دنيا نيامده بودي من ترجمه ميكردم و... اين چه تفاخري است؟! اين چه نگاهي است كه ما ايرانيها داريم؟ آيا امكان ندارد كسي اولين كاري را كه ترجمه ميكند يا مينويسد يا نقاشي ميكند يا... از كسي كه 50 سال است در اين حيطه فعاليت دارد، بهتر باشد؟! خلط مبحث نشود دوباره تكرار ميكنم بحثم سر اينكه جايزه حق عليدوستي بوده يا نبوده نيست،
نكته اين است كه استدلال خانم حسنزاده، در تكتك كلماتش از وجوه نه چندان مثبت برخي خصلتهاي ناصواب ما ايرانيها ميآيد. يكي از اين خصايص برترپنداري هنر و توانايي خود و صنف خود از سايرين است. معلوم نيست حسنزاده براساس چه فرض و حكمي پنداشته اگر عليدوستي در نوجواني جايزه نقش اول زن را در سينما برده حقش بوده و اگر در اولين حضورش در عرصه كارهاي مكتوب جايزه ببرد، معصيت كرده است! مگر در عرصه هنر سينما استخوان خرد كردن و ممارست و سواد و خاك صحنه خوردن و... را نميشود ملاك قرار داد و بعد گفت ماداميكه عزتالله انتظامي عزيز نقشآفريني ميكند هيچ هنرپيشه زير 50 سالي نبايد جايزه ببرد؟!
چرا تصور ميشود آنجا چون حوزه سينماست كسوت و تجربه و تمرين و... چندان مهم نيست و جايزه حق مسلم(!) عليدوستي است اما اينجا صدالبته كار ترجمه حساب و كتاب دارد و به هيچوجه حق نداشته جايزه ببرد؟! (البته من به تفاوتهاي اين دو حوزه واقفم و ميدانم اساتيد و اوتاد ترجمه كه كم ديده ميشوند و زياد زحمت ميكشند را تا چه ميزان بايد قدردان بود).
نكته ديگري كه در متن است، علاوه بر عيانسازي خصلت تحقير جوان و برترپنداري كار خود كه نزد ما ويژگيهايي پررنگ هستند، مقوله بهحقخودنرسيدن است. باور كنيد اين ديگر يك بيماري همهگير است! دقيقا مصداق همان چيزي كه به آن ميگويند اپيدمي. اگر پاي صحبت افراد، از هنرمند و نويسنده و مكانيك و معلم و ورزشكار و... بنشيني، اكثر آنها معتقدند به حقشان نرسيدهاند و يك عده تازه از راه رسيده كه اصلا شايستگي و توانايي نداشتهاند، قلههاي شهرت و افتخار را بيدليل پيمودهاند. خلاصه هركس از منظر خود استدلال ميكند كه من با تواناييهاي عديده، دارم گوشه خانه بادمجان سرخ ميكنم و يك ترانه عليدوستياي در رشته ما به ناحق جايزه ميبرد (نقل به مضمون از يادداشت ديروز).
بحث ديگر، بحث حسادت است. عدهاي از ما كم و بيش آدمهاي حسودي هستيم و دقيقا همان چيزهايي را كه منكوب و تخطئه ميكنيم موارد مورد رشك بردن ماست.
يعني اگر ثروت و دارايي كسي را زير سوال ميبريم، در دل به داشتههاي او غبطه ميخوريم و زماني كه شهرت و معروفيت شخصي را زير مهميز ميكشيم آرزوي آن شهرت را در سر ميپروانيم. در يادداشت خانم حسنزاده اين مساله آنقدر عيان است كه خود نگارنده هم به شوري آش واقف شده، فرار به جلو ميكند و ميگويد الان همه خواهند گفت حسودي ميكنم. بعد در ادامه چند سطري استدلال ميآورد كه همه مويد اين است كه بله حسودي ميكنم! خانم حسنزاده، اساسا جنس هنر سينما در سراسر جهان به اين شكل است كه افراد را سريع مشهور و معروف ميكند. اگر اين افراد به ساير حوزهها هم سرك بكشند، در تمام جهان احتمالا قدري بيشتر از لياقت اثرشان با اقبال عمومي روبهرو خواهند شد،
اين يك امر ساده و بديهي است، حالا اگر در ايران باعث اندك رونقي در بازار مرده كتاب هم بشود كه چه بهتر، اين همه ناراحتي و عصبانيت و دلخوري براي چيست؟
خصلت ناپسند ديگر ما بيسوادپنداري همه جز خودمان است. متاسفانه آن يادداشت از اين عيب هم مبرا نيست آنجا كه كسي حتي دبير سرويس ادب هنر روزنامهها، اسم لوركا را هم بلد نيست بخواند و مترجم باسواد و حاذق ما مجبور است كماكان بادمجان سرخ كند، اين خصوصيت ما ايرانيها هم خود را عيان نشان ميدهد. از اين دست نگاههاي بد و غلط و نهادينه شده باز هم ميتوان در يادداشت ديروز به عنوان مثالي كلي، يافت و به آن اشاره كرد اما اطاله كلام جايز نيست،
از اين رو تنها به دو نكته اشاره ميكنم و درميگذرم؛ الف) در بردن اين جايزه حتي اگر غلط باشد، كمترين تقصير را خود عليدوستي دارد. اگر نقدي هم وارد است، به هيات داوري و جايزهدهندگان است نه جايزهگيرنده و اينكه برو جايزهات را پس بده، از دايره منطق به دور است. ب) خانم حسنزاده گرامي من به عنوان مخاطبي كه چند كار ترجمه شده از شما، از آقاي صنعوي و... ديگر دوستان كمتر ديده شده، خواندهام گمان ميكردم خواندن و ترجمه اين همه اثر عميق و دقيق و مسحوركننده، حتما مترجم آنها را هم صاحب نگاهي قدري ژرفتر يا با شكيب بيشتر خواهد كرد. شايد اشتباه از من بوده،
در ضمن ببخشيد بادمجان سرخ كردن كار خيلي بدي هم نيست، خيلي از فرهيختگان همين كار را ميكنند. باور نداريد، يكي از استادان ترجمه ايران زمين، نجف دريابندري اساسا يك كتاب دو جلدي قطور راجع به همين بادمجانسرخ كردن و حواشياش نوشته با نام كتاب مستطاب آشپزي، در حال حاضر هم، هم مترجم است، هم روشنفكر، هم از هنرمندان سينما شاكي نيست، هم احتمالا بادمجان سرخ ميكند!
نظرات شما عزیزان: